دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

خاطرات گمشده

آن چشم ها هنوز رهایم نمی کند
فکری به حال دغدغه هایم نمی کند
آن چشم های آبی دریایت هنوز
از ساحل سوکت رهایم نمی کند
من دفتری پر از غزلم ،از ترانه ام
لب های تو عاشقانه،هجایم نمی کند
آواز گل های غزل ساز تو چرا
از انحنای کوچه صدایم می کند
من زخمی هزار زبان تغسلم
آن دست های گرم دوایم نمی کند
آن خاطرات گمشده در ذهن بادها
یک لحظه بی تو، از تو جدایم نمی کند
آن چشم ها که عامل ویرانی منند
یک قطره گریه نیز برایم نمی کنند
آن چشم ها هنوز رهایم نمی کند
فکری به حال دغدغه هایم نمی کند
آن چشم های آبی دریایت هنوز
یک قطره گریه نیز برایم نمی کنند

بگذر از نی

بگذر از نی، من حکایت می کنم
وز جدایی ها شکایت می کنم
ناله های نی ، از آن نی زن است
ناله های من ، همه مال من است
شرحه شرحه سینه می خواهی اگر
من خودم دارم، مرو جای دگر
این منم که رشته هایم پنبه شد
جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد
چند ساعت، ساعتم افتاد عقب
پاک قاطی شد سحر با نیمه شب
یک شبه انگار بگرفتم مرض
صبح فردایش زبانم شد عوض
آن سلام نازنینم شد «هِلو»
وآنچه گندم کاشتم، رویید جو
پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد»
آب من«واتر» شد و نانم«برد»

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

حرفامو میشنوی ، از لابلای شعر ، این جوری بهتره

حرفامو میشنوی ، از لابلای شعر ، این جوری بهتره
اما بدون هنوز ، شبهام بدون اشک ، محال بگذره
بودی کنار من ، اما چه سوتو کور ، من بودم و خودم
با این همه ولی ، از گوشه گیریات ، خسته نمیشدم
تو با خودم که هیچ ، با سایه ی منم ، حرفی نمیزدی
با این همه ولی ، به شب نشینیه ، دلم خوش اومدی
با این همه ولی ، به شب نشینیه ، دلم خوش اومدی
خوش اومدی
از چی برات بگم ، وقتی نگفته هام ، با من عجین شده
حس میکنم دلم ، غمگین ترین دله ، روی زمین شده
روزها که میگذرن ، اما محاله که ، حسم عوض بشه
آخه هر شب یه ذره شعر
روح خرابمو ، سمت تو میکشه
آخه هر شب یه ذره شعر
روح خرابمو ، سمت تو میکشه
سمت تو میکشه
امشب قراره که ، با خاطرات تو
بازم بشینمو ، باز درد و دل کنم
با کاغذای شعر ، صبح و ببینمو
غرق خودم بشم ، با قطره های اشک
رو کاغذای خیس
این بیت آخر اما همیشه شعر پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
پایان قصه نیست