دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

کوی تو

در پای کوی تو سر ما می توان برید

نتوان برید از سر کوی تو  پای مار را

موسم انار 

باد و رنگ 

 بارون گهگاه 

بوی کاهگل وشکل جور واجور ابرا 

مدرسه و درس... 

یه نفر به صدا در اومد که 

همه اینها درست 

حرف آخرتو بزن 

واین همون چیزیه که من می ترسم و 

همه ازش خبر دارن... 

 

: امیر عباس مهندس :

فقط دلم میخواد زیر سایه یه چیز باشم و 

اونم وقتی بهش اطمینان می کنم 

رو می گیره 

ابری می شه و بی سایه  

برا اینه که 

چتر وسقف و خواب وخیلی چیزای دیگه رو 

سه طلاقه کردم و 

با هوای ابری 

زندگی میکنم... 

 

 

؛امیر عباس مهندس:

برایت آرزو دارم ...

برایت آرزو دارم

که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد.

که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را.

چو باران٬آبی و زیبا

بباری٬شادمانه روی گرد غم

به دور از دل گرفتن ها.



برایت آرزو دارم

به تنهایی نیالاید

خدا٬ این قلب پاکت را

و همواره به دستانت بیاویزد

چراغ راه خوشبختی.

بدانی آنچه را اینک نمیدانی.



برایت آرزو دارم

سعادت را٬طراوت را٬

بهشت و بهترین بهترین ها را.

عزیز روز های من

خدا را می دهم سو گند

که در قلبم برای تو

خدارا آرزو دارم

منشا دردهای میگرنی

تنگ شدن عروق و در پی آن گشاد شدن و التهاب رگ های خونی که به پوست سر و مغز مرتبط هستند، عامل بروز سردردهای میگرنی هستند و سردرد زمانی آغاز می شود که رگ ها دوباره گشاد می شوند.

میگرن نه تنها یک سردرد دردناک است بلکه بر کیفیت زندگی نیز تاثیر می گذارد چنانکه طبق آمار سازمان جهانی بهداشت، میگرن تا 60 درصد موجب کاهش فعالیت های اجتماعی و ظرفیت های کاری افراد می شود.

میگرن از شایع ترین اختلالات سیستم عصبی است که طبق آمارهای جهانی بطور متوسط 10 درصد مردان و 20 درصد زنان، حملات میگرن را تجربه می کنند.

هرچند میگرن تمام سنین و هر دو جنسیت را در بر می گیرند اما میزان شیوع آن در افراد بالای 30 سال ، زنان و مبتلایان به افسردگی بیشتر است.

منشا دردهای میگرنی می تواند اختلالات ژنتیکی، استرس، اضطراب و اختلالات عضلانی گردنی نیز باشد.

بیماری میگرن در حوالی سنین بلوغ شروع می شود و در میانسالی از نظر شدت و دفعات تکرارکاهش می یابد؛ علایم اولیه آن شامل تار شدن دید یا ظهور نقاط رنگی در خطوط جلوی چشم است.

گاهی حملات سردرد چند ساعت به طول می انجامد و پس از خوابیدن بهبود می یابد؛ عواملی مانند تغییر الگوی خواب، بیدار ماندن شبانه، کارکردن زیاد و خستگی بیش از حد می تواند باعث بروز میگرن شود.

صدای بلند، نور زیاد، کنسرت موسیقی، فشار به گردن و حتی درد دندان موجب بروز میگرن می شوند.

نتایج یک مطالعه جدید در کانادا نشان داده است افرادی که دچار سردردهای مکرر و دردناک می شوند بیشتر در معرض ابتلا به افسردگی بالینی قرار دارند.

مدیر عامل انجمن صرع درباره بیماری میگرن می گوید: میگرن، نوعی سردرد شایع همراه با علامت تهوع است.

حمیده مصطفایی می افزاید: میگرن بیشتر در دهه های دوم و سوم زندگی بروز می کند و معمولا با خوابیدن بهتر می شود.

وی ادامه می دهد: میگرن با مصرف پنیر کهنه، شکلات کاکائویی و عسل تشدید می شود.

علیرضا زالی، جراح مغز و استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی نیز درباره این بیماری می گوید: میگرن به سردردهایی اطلاق می شود که فرد را کمتر از 15 روز در ماه درگیر و فعالیت اجتماعی او را مختل می کند.

وی می افزاید: شاه کلید علامت ابتلا به میگرن، سر درد در یک طرف سر با دردهای متوسط تا شدید است و باید به سردردهای خفیف توجه شود.

این متخصص مغز و اعصاب خاطرنشان می کند افراد مبتلا به میگرن هنگام سردرد تمایل به خوابیدن و استراحت کردن دارند.

زالی، تهوع، حساسیت به صدای بلند و نور را از علایم میگرن برمی شمارد و می افزاید: میگرن در جامعه ایران، بسیار شایع است.

وی ادامه می دهد: 50 درصد بیماران میگرنی سابقه این بیماری را در خانواده خود دارند.

به گفته وی، استرس از عوامل تشدید کننده میگرن به شمار می رود و روند درمان را مختل می کند.

این متخصص مغز و اعصاب با بیان اینکه ضربه ها یکی از عوامل بروز میگرن به شمار می رود، می گوید: سردردهای آخر هفته معمولا جزو سردردهای میگرنی است.

زالی می افزاید: مصرف مواد غذایی فقط 10 درصد با میگرن ارتباط دارد اما برای انجام درمان های کامل باید نکاتی را در نظر داشت.

به گفته وی، خوردن مواد غذایی مانند پنیر، شکلات، سوسیس، بستنی، سس مایونز و چای پررنگ و نیز الکل، میگرن را تشدید می کند اما جعفری و پیاز خام تاثیر مثبت بر میگرن دارد.

طعم هدیه

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.

آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد.

مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.

پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد.

مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.

ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود.

شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟

استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.

کمک به رقبا...

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند!»

همین تشخیص درست و صحیح کشاورز، توفیق کامیابی در مسابقه‌های بهترین غله را برایش به ارمغان می‌آورد.

گاهی اوقات لازم است با کمک به رقبا و ارتقاء کیفیت و سطح آنها، کاری کنیم که از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم.

گرگ مکار و شتر

آورده اند که گرگی و شتری خانه یکی شدند و قرار گذاشتند که از آن پس جدایی از میان برداشته شود و دو خانواده ، یکی بشمار رود و مابین کودکان آنها هم تفاوتی نباشد.

روزی شتر برای تلاش معاش به صحرا رفت. گرگ یکی از بچه های او را خورد و در گوشه ای خزید. چون سروکله ی شتر از دور پیدا شد ، گرگ پیش دوید و گفت : ای برادر بیا که یکی از بچه هایمان نیست.

شتر بیچاره نگران شد و پرسید: یکی از بچه های من یا بچه های تو؟

گرگ پاسخ داد : رفیق بازهم من و تویی کردی؟ یکی از آن پاپهن ها!!!

بشنو و باور نکن

در زمان‌های‌ دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم .
از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.
باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی.
مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن.
باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.
همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟
مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن.
باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.
دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن
مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن.
از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند ، گفته‌ می‌شود که‌ بشنو و باور مکن.

درویشی که سلطان شد

یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند.
اتفاقا فردای آن روز؛اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت.
ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را از خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت و قدرت نشاندند.پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت. درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت.
در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد.بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛تا بدین پایه رسیدی!
درویش پادشاه شده گفت:ای یار عزیز در عوض تبریک؛تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!
رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم!