دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر

به خواب می ماند.

پرنده در قفس خویش

خواب می بیند.

پرنده در قفس خویش

به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد .

پرنده می داند

که باد بی نفس است

و باغ تصویری است .

پرنده در قفس خویش

خواب می بیند . 

 

هوشنگ ابتهاج

یه حرفایی

یه حرفایی هست که نمیدونی به کی باید بگی.  

یه حرفایی هست که نمیدونی چجوری باید بگی.  

یه حرفایی هست که نمیدونی چرا باید بگی.  

یه حرفایی هست که نمیتونی به کسی بگی.  

یه حرفایی هست که نمیتونی نه به کسی بگی نه تو دلت نگهشون داری. 

هرحرفی رو نمیشه به هرکسی گفت.  

هرکسی هم نمیشینه هر حرفی رو گوش کنه. 

 هرحرفی هم اصولا قابل گفتن نیست!  

چه باید کرد؟!

آهای

آنقدر مرا سرد کرد،


از خودش.. از عشق..


که حالا به جای دلبستن یخ بسته ام،


آهای!! روی احساسم پا نگذارید.. لیز میخورید!!! 
 
 
 
                                                             برگرفته از

http://sherlook.blogsky.com

بی وفایی

زشت ترین بی وفایی فاش کردن راز است. 

 

امام علی (ع)

استجابت دعا

هرگاه صبر به بی قراری تبدیل شد دعا مستجاب می شود 

 

پیامبر اسلام (ص)

ضرب المثل «باد آورده»

در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانیها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ی ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد .
مردم رم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند. هرقل چون پایتخت را در خطر می دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندیه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه ی روم بدست ایرانیان نیافتد.
اینکار را هم کردند. ولی کشتیها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتیها در آن زمان با باد حرکت می کردند، هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتیها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود در آمد.
ایرانیان خوشحال شدند و خزائن را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.
خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آنرا ( گنج باد آورده ) نام نهاد.
از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آنرا بادآورده می گویند.

یه اشتباه

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ
رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه.
موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که
به سرش خورد و اونو کشت

جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو
بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد.

مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: "
مامان بزرگ جانی بهم
گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: "
اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست

بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی
مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج
دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد
کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی
رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.

چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای
سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل
کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی
زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع
کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط
میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو
در خدمت خودش بگیره!"
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم
اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت،
تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و
همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما
بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به
شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش
میکنید نه تنها
میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
همیشه به خاطر داشته باشید:
*خدا پشت پنجره ایستاده*

قفس کوچک

هر لحظه حرفی در ما زاده می شود 

هر لحظه دردی سر برمی دارد 

و هر لحظه نیازی 

از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند 

اینها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند 

مگر این قفس کوچک استخوانی  

گنجایشش چه اندازه است؟ 

 

؛ زنده یاد دکتر شریعتی؛