کلاغ زخمی شده بود وچون نمی توانست برای تهیه غذای جوجه هایش لانه را ترک کند ، به ناچار گوشت بدن خود را می کند و به جوجه هایش می داد.
مدتی گذشت و جوجه ها هم بزرگ شدند . کلاغ هم مرد.جوجه ها گفتند خوب شد مرد!
خسته شدیم از این غذای تکراری...!
عشق است معرفت پسری که پولهای مچاله شده اش را گذاشت جلوی فروشنده و گفت: یک کمربند می خواهم.
فروشنده گفت از چه جنسی باشد؟
پسرک گفت : فرقی نمی کنه ، فقط دردش کم باشه ...!