دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

حالا چرا...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند 
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
  

                                                                                 از   شهریار

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ق.ظ

وااااااااااااااااااااااااااای مرسی خیییلی خیلی دستت درد نکنه
واقعا ممنون از لطفی که کردی
خیلی قشنگ بود تشکرات فراوون

سلام.خواهش میکنم.قابلی نداشت.از چه شاعری و چه شعری میخوای برات آپ کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد