دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

عشق واقعی!

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مُهرش عبور کرد. 

 مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی.مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم، تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ http://sky-line.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود
ببخشین امروز حالم خوش نیست واسه همون همینجا نظر میذارم !مطلباتون عالی بودن مخصوصا عشق واقعی و فزشته بیکار!
ممنون

رزاس سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://rozas7.blogsky.com

خیلی قشنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد